خـیـلـﮯ سـخـتِ نـگــﮧ בآشـتـن بـُغـض پـشـت تلــفـن . . .!

مـخـصـوصـاً وقــتـی کـــﮧ میــخوآﮯ نـفـهمــﮧ ....

هـﮯ قـورتـش مـیـבﮯ .. .هـﮯ ..

اَمـا آخــرم چـیـکـﮧ چـیـکـﮧ اَشـکـآت گـونــﮧ هـآتـو خـیـس مـیـکـنـﮧ!

اون مـوقـع اَس کـﮧ یـهـو تـلـفـنُ قـطـع مـیـکـنـﮯ. . .

بـعـבشـم مـیـگـﮯ خـوבش قـطـع شـב!

مینـویـسـم ... پـاک میـکنـم…

مینـویـسـم ... پـاک میـکنـم...

املایـم بد نیست!

از تکرار اسـمت لـذت می بـرم...

برایت می نویـسـم ... دلتنـگم ...

می دانـم که نمی خوانـی. ..

ولی ...

دلم نگرفته از اینکه نیستی …

دلگیرم از همه دوست داشتن هایی

که گفتی ولی نداشتی …

بزرگترین پشیمانی ام

ساعت ها جمله ساختن

برای کسی بود که

لیاقت یک کلمه را هم نداشت!

هه دل سادم...

دل من تنها بود دل تو اما نه!

آفرین بر دل پر مشغله ات

کز سر لطف با دلم بازی کرد..

می بینی ؟

بی تو ایستاده ام روی پاهای خودم

و دارم تو را نگاه می کنم

که حتی روی حرف های خودت

هم نمی توانستی بایستی...

خوبی بعضی از روزا اینه که دیگه برنمیگردن

مثل روزای با تو بودن !

ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﮔﺮﺩﻡ

ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﺴﯽ ﻣﯽﮔﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻧﺶ ﺩﻫﻢ

ﻭ ﺑﮕﻮﯾﻢ : ﻣﺜﻞ ﺍﻭ ﻧﺒﺎﺵ …

من را ببین !همچنان ایستاده اَم
آن کسی که فکـر می کـنی،
می شکند بی تو؛
می شکند امثال ” تو”را

بــــاخـــتــم تـــا دلـــــــخــــوشـــت کـــنـــم !!!
بـــدان کـــه بـــرگ بـــــرنــــده ات

ســـادگـــیـــم نــــــبـــود !
دلــــــــــــــــــــــــــــــم بــــــــــــــــــــود

لعنتــــــــــــــــــــــــــــــــــی !!!

مشترکم بودی که در دسترس نبودی
خاموشت کردم تا ابد..

اشتبــــــاه از مــن بــود

پـر رنـــگ نوشتــــه بودمـت
به سختــــی پاکـــــ میشـــوی

ولـــی" پاکـــت "میکـــنم.

از تموم خاطراتم..

فـکر نـکن که فـرامـوشت کـرده ام…
یـا دیـگر دوسـتت نـدارم !
نــه !
مـن فـقط فهـمیـدم :
وقـتی دلـت بـا مـن نـیست ؛
بودنـت مشـکلی را حـل نـمیکـند ،
تـنها دلـتـنـگترم مـیکـند

بــکش بــیرون خــاطــراتــت رو

از تــوی آهــنگهای مــحبوبــم

مــیخواهم با اعــصاب راحــت گوشــشان کــنم...

از سگ کمتر است

کسی که به وفایش اعتباری نیس...

قلاده اش را بازکن تابرود!

باورکن من هرگز لایق دوستت دارم های"تو"

نبودم.ملتمسانه از تو میخواهم دوستت دارم

هایت را به کسی بگو که لایق"دروغ هایت"باشد...

دختری که برای بدست آوردن دلت

تنش را به تو هدیه میدهد"فاحشه"نیس..!

ودختری که برای به دنبال کشیدن تو تنش

را از تو دریغ میکند"باکره"نیس..!

*من به باکره بودن ذهن فاحشه ها*

*و فاحشه بودن ذهن باکره ها ایمان دارم...*

عرضم به حضورتون که....

هرکسی دقیقا به اندازه ی

ادعاش بی خاصیته....

من یه دخترم

"لج کنم"

یه دنیا حریفم نیس....

هی فلانی...

دیگر هوای برگرداندنت را ندارم...

هرجاکه بخواهی برو...

اینو آویزه

گوشت کن !!

با دل کسی بازی نکن...

دســــــــــــت بالای

دســــــــــــت زیاده...

گفتی"دوستت دارم"

من عطسه کردم...!

ببخش...!

من به زر مفت آلرژی دارم!!

بزرگترین غلط زندگیم

عاشقه تو شدن بود...

متنفرم از خودم ...

که همیشه نگران کسی

میشوم که اگربمیرم هم ...

به چهلمم نخواهد رسید...

قلب بعضیا بو پا میده...!

انقد که توش رف و آمد

زیاده..!

خرد تا به زنان میرسد مکر میشود

و مکرتا به مردان میرسد نام عقل

میگیرد....

پسر:چرا مادرت با این که میدونست

پدرت یه عوضیه ازش جدا نشد؟!؟

دختر:"همیشه یه پس فطرته

که میتونه قلب زنارو به تپش

بندازه"...

اگربیش از حدوقت خود را

صرف بودن با کسی میکنید

که با شما همانند یک گزینه

رفتار میکند شانس یافتن کسی

را که با شما مانند یک اولویت

رفتارمیکند را از دست می دهید...

یک عمردر انتظاری تابیابی آنی را که..

درکت کند..وتورا همانگونه که هستی بپذیرد..

وعاقبت درمیابی که..

او از همان آغاز"خودت"بوده ای..

هیچ چیز آدم را این چنان نمیسوزاند

که اطرافیانت بگویند:اگر دوستت داشت

هرگز نمیرفت...

دوس داشتن به کسی مثله تو اصلا نمیاد.

کسی که به خیانت خوش حال میشه

و به عشق ضربه میزنه.

حتی اگه بخوای برگردی پیشم

جسارتشو هم نداری...

اگه تونستی بیای بیاو این 

جون منو از عذاب عشقت نجات بده...

باتوروزایه خوبی داشتیم

تااینکه یکی از ما روحرفش واینستاد...

دیگه خسته شدم

روی قلبم همش ضربه های عشق توهس

دیگه بسه این عشق...

تو لیاقت منو هیچ نداشتی

اصلا مثله من شبا تاصب اشک چشات نریخته

حتی اگه دوستمم داشته باشی

بی فایدست کم شدیم ما ازهم ذره ذره...

من یه قسم خوردم

اونم اینکه که دیگه دوستت نداشته باشم...

پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده‌های‌ دنیا طولانی.

می‌دانست‌ که‌ همیشه‌ جز اندکی‌ از بسیار را نخواهد رفت.

سنگ‌پشت،‌ ناراضی و نگران بود.

پرنده‌ای‌ درآسمان‌ پر زد، سبک؛

و سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا کرد و گفت:

این‌ عدل‌ نیست،

این‌ عدل‌ نیست.

کاش‌ پُشتم‌ را این‌ همه‌ سنگین‌ نمی‌کردی.

من‌ هیچ‌گاه‌ نمی‌رسم. هیچ‌گاه.

و در لاک‌ سنگی‌ خود خزید، به‌ نیت‌ نا امیدی.

خدا سنگ‌پشت‌ را از روی‌ زمین‌ بلند کرد.

زمین‌ را نشانش‌ داد. کُره‌ای‌ کوچک‌ بود.

و گفت: نگاه‌ کن، ابتدا و انتها ندارد.

هیچ کس‌ نمی‌رسد.

چون‌ رسیدنی‌ در کار نیست.

فقط‌ رفتن‌ است.

حتی‌ اگر اندکی.

و هر بار که‌ می‌روی، رسیده‌ای.

و باور کن آنچه‌ بر دوش‌ توست،

تنها لاکی‌ سنگی‌ نیست،‌

تو پاره‌ای‌ از هستی‌ را بر دوش‌ می‌کشی.

خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمین‌ گذاشت.

دیگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگین‌ بود

و نه‌ راه‌ها چندان‌ دور.
سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و گفت:

رفتن، حتی‌ اگر اندکی...

در هیاهوی زندگی دریافتم ؛

چه بسیار دویدن ها،که فقط پاهایم را از من گرفت

در حالی که گویی ایستاده بودم ،

چه بسیار غصه ها،که فقط باعث سپیدی موهایم شد

در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود ،

دریافتم،کسی هست که اگر بخواهد “می شود”

و اگر نخواهد “نمی شود”

یه لحــظــه هایــی تو زندگی هست

که سر جمع دو دقیقه هم نبوده

اما یادش یه عــمـــر آدمو داغون می کنه…

Sevmek yakışmıyor

senin gibilere

İhaneti sevindirip

aşkı üzenlere

Kalk gel cesaretin

burda durulmuyo

Kurtar bu canı

bu azaptan

Seninle mutluyduk

bugüne kadar

Aramızdan biri

sözünden dönene kadar

Tükendim kalbimde kalıcl

hasar buraya kadar

Sen beni haketmedin

geceler boyu hiç

gözyaşı tüketmedin

Sevsen ne yazar

eksildik azar azar

Seni bir daha

sevmemeye yeminim var